گنجور

 
عبید زاکانی

باز فکند در چمن، بلبل مست غلغله

گشت ز جنبش صبا دختر شاخ حامله

عطرفروش باغ را لحظه به لحظه می‌رسد

از ره صبح کاروان از در غیب قافله

مست شده است گوییا کز سر ذوق می‌نهد

خرده و خرقه در میان غنچهٔ تنگ حوصله

نافه‌گشا شده صبا غالیه‌سا نسیم گل

وه که چه نازنین بود گل‌رخ عنبرین کله

مست شبانه در چمن جلوه‌کنان چو شاخ گل

گوش به بلبل سحر خواسته جام و بلبله

ای بت نازنین من دور مشو ز پیش من

خوش نبود میان ما فصل بهار فاصله

بوسه که وعده کرده‌ای می‌ندهی و بنده را

در ره انتظار شد پای امید آبله

ما و شراب و نای و دف صوفی و کنج صومعه

شغل جهان کجا و ما ما ز کجا و مشغله

دور خرابیست و گل خیز عبید و عیش کن

دور فلک چو با کسی می‌نکند مجادله

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode