گنجور

 
عبید زاکانی

خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد

وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد

جور و بیداد و جفا کردن و عاشق کشتن

زیبد آنرا که چنین شکل و شمایل دارد

عاشق دلشده را پند خردمند چه سود

رند دیوانه کجا گوش به عاقل دارد

مبتلائیست که امید خلاصش نبود

هرکه بر پای دل از عشق سلاسل دارد

تا دم بازپسین غرقهٔ دریای غمش

مدعی باشد اگر چشم به ساحل دارد

هرکه خواهد که کند از تو مرادی حاصل

حاصل آنست که اندیشهٔ باطل دارد

میکشد ساعد سیمین تو ما را و عبید

میل بوسیدن سرپنجهٔ قاتل دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode