گنجور

 
نظامی

شاه روزی رسیده بود ز دشت

در خَوَرنَق به خرمی می‌گشت

حجره‌ای خاص دید در بسته

خازن از جستجوی آن رسته

شه در آن حجره نانهاده قدم

خاصگان و خزینه‌دار‌ان هم

گفت این خانه قفل بسته چراست؟

خازن خانه کو؟ کلید کجاست؟

خازن آمد به شه سپرد کلید

شاه چون قفل برگشاد چه دید!

خانه‌ای دید چون خزانه گنج

چشم بیننده زو جواهر‌سنج

خوشتر از صد نگارخانهٔ چین

نقش آن کارگاه دست‌گزین

هرچه در طرز خرده‌کاری بود

نقش دیوار آن عماری بود

هفت پیکر در او نگاشته خوب

هر یکی ز‌آن به کشور‌ی منسوب

دختر رای هند فورَک نام

پیکری خوب‌تر ز ماه تمام

دخت خاقان به‌نام یغما ناز

فتنهٔ لعبتان چین و طراز

دخت خوارزم‌شاه ناز‌پری

کش خرامی به‌سان کبک دری

دخت سقلاب‌شاه نسرین‌نوش

ترک چینی طراز رومی پوش

دختر شاه مغرب آزریون

آفتابی چو ماه روز‌افزون

دختر قیصر ِ همایون‌رای

هم همایون و هم به‌نام همای

دخت کسری ز نسل کیکاووس

درستی نام و خوب چون طاووس

در یکی حلقه حمایل بست

کرده این هفت پیکر از یک دست

هر یکی با هزار زیبایی

گوهرافروز نور بینایی

در میان پیکری نگاشته نغز

کان همه پوست بود وین همه مغز

نوخطی در نشانده در کمرش

غالیه خط کشیده بر قمرش

چون سهی‌سروِ برفراخته سر

زده در سیم‌، تاج تا به کمر

آن بتان دیده برنهاده بدو

هر یکی دل به مهر داده بدو

او در آن لعبتان شکر خنده

و‌آن‌همه پیش او پرستنده

بر نوشته دبیر پیکر او

نام بهرام گور بر سر او

کان چنان‌ست حکم هفت اختر

کاین جهان جوی چون برآرد سر

هفت شهزاده را ز هفت اقلیم

در کنار آورَد چو در یتیم

ما نه این دانه را به خود کشتیم

آنچه اختر نمود بنوشتیم

گفت تا باشد از نمونش رای

گفتن از ما و ساختن ز خدای

شاه بهرام کاین فسانه بخواند

در فسون فلک شگفت بماند

مهر آن دختران زیبارو‌ی

در دلش جای کرده موی به موی

مادیانانْ گُشن و فحلْ شموس

شیرمردی جوان و هفت عروس

رغبت کام چون فزون فکند

دل تقاضای کام چون نکند؟

گرچه آن کارنامه راه زدش

شادمانی شد از یکی به صد‌ش

زانکه بر عمرش استوار‌ی داد

بر مراد‌ش امیدوار‌ی داد

در مدارا‌ی مرد کار کند

هرچه او را امیدوار کند

شه چو زان خانه رخت بیرون برد

قفل بر زد‌، به خازنش بسپرد

گفت اگر بشنوم که هیچکسی

قفل ازین در جدا کند نفسی

هم در این خانه خون او ریزم

سرش از گردنش درآویزم

در همه خیل‌خانه از زن و مرد

سوی آن خانه کس نگاه نکرد

وقت وقتی که شاه گشتی مست

سوی آن در شدی کلید به دست

در گشادی و در شدی به بهشت

دیدی آن نقش‌های خوب‌سرشت

مانده چون تشنه‌ای برابر آب

به تمنای آن شدی در خواب

تا برون شد سرِ شکار‌ش بود

که‌آمد آن خانه غمگسار‌ش بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode