گنجور

 
مولانا

دیده‌ها شب فراز باید کرد

روز شد دیده باز باید کرد

ترک ما هر طرف که مرکب راند

آن طرف ترکتاز باید کرد

مطبخ جان به سوی بی‌سویی‌ست

پوز آن سو دراز باید کرد

چون چنین کان زر پدید آمد

خویش را جمله گاز باید کرد

جامه عمر را ز آب حیات

چون خضر خوش طراز باید کرد

چون غیور‌ست آن نبات حیات

زین شکر احتراز باید کرد

چون چنین نازنین به خانه ماست

وقت نازست ناز باید کرد

با گل و خار ساختن مردی‌ست

مرد را ساز ساز باید کرد

قبله روی او چو پیدا شد

کعبه‌ها را نماز باید کرد

سجده‌هایی که آن سری باشد

پیش آن سر فراز باید کرد

پیش آن عشق عاقبت محمود

خویشتن را ایاز باید کرد

چون حقیقت نهفته در خمشی‌ست

ترک گفت مجاز باید کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode