گنجور

 
مولانا

دو چشم آهوانش شیرگیرست

کز او بر من روان باران تیرست

کمان ابروان و تیر مژگان

گواهانند کو بر جان امیرست

چو زلف درهمش درهم از آنم

که بوی او به از مشک و عبیرست

در آن زلفین از آن می‌پیچد این جان

که دل زنجیر زلفش را اسیرست

مگو آن سرو ما را تو نظیری

که ماه ما به خوبی بی‌نظیرست

بیندازم من این سر را به پیشش

اگر چه سر به پیش او حقیرست

خیال روی شه را سجده می‌کن

خیال شه حقیقت را وزیرست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode