گنجور

 
مولانا

گرچه تو نیم شب رسیدستی

صبح عشاق را کلیدستی

ناپدیدی چو جان در این عالم

در جهان دلم پدیدستی

همه شب جان تو را شود قربان

ز آن که تو بامداد عیدستی

ز آدمی چون پری رمیدم من

تا ز من ای پری رمیدستی

در مزیدم چو دولت منصور

چون مرا تو ابایزیدستی

ای بسا نازکان و خامان را

چون من سوخته پزیدستی

شمس تبریز سرمه دیگر

در دو دیده خرد کشیدستی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode