گنجور

 
مولانا

ننگ هر قافله در شش دره ابلیسی

تو به هر نیت خود مسخره ابلیسی

از برای علف دیو تو قربان تنی

بز دیوی تو مگر یا بره ابلیسی

سره مردا چه پشیمان شده‌ای گردن نه

که در این خوردن سیلی سره ابلیسی

شلغم پخته تو امید ببر زان تره زار

ز آنک در خدمت نان چون تره ابلیسی

نان ببینی تو و حیزانه درافتی در رو

عاشق نطفه دیو و نره ابلیسی

نیت روزه کنی توبره گوید کای خر

سر فروکن خر باتوبره ابلیسی

از حقیقت خبرت نیست که چون خواهد بود

تو بدان علم و هنر قوصره ابلیسی

در غم فربهی گوشت تو لاغر گشتی

ناله برداشته چون حنجره ابلیسی

کفر و ایمان چه می‌خور چو سگان قی می‌کن

ز آنک تو مؤمنه و کافره ابلیسی

تا دم مرگ و دم غرغره چون سرکه بد

ترش و گنده تو چون غرغره ابلیسی

گرد آن دایره گرده و خوان پر چو مگس

تا قیامت تو که از دایره ابلیسی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode