از هوای شمس دین بنگر تو این دیوانگی
با همه خویشان گرفته شیوهی بیگانگی
وحشِ صحرا گشته و رسوایِ بازاری شده
از هوایِ خانهیِ او صد هزاران خانگی
صاعقه هجرش زده برسوخته یک بارگی
عقل و شرم و فهم و تقوا دانش و فرزانگی
من ز شمعِ عشق او نان پارهای میخواستم
گفت بنویسید توقیعش پیِ پروانگی
ای گشاده قلعههای جان به چشم ِ آتشین
ای هزاران صف دریده عشقت از مردانگی
ای خداوند شمسِ دین صد گنج خاک است پیشِ تو
تا چه باشد عاشق بیچارهای یک دانگی !
صد غریو و بانگ اندر سقفِ گردون افکنیم
من نیام در عشق پابرجایِ تو یک بانگی
عقل را گفتم میانِ جان و جانان فرق کن
شانهی عقلم ز فرقش یاوه کرده شانگی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باادب باش ای برادر خاصه با دیوانگان
خود مگوکاورا نباشد بهره از فرزانگی
ای بسا دانای کامل کز پی روپوش خلق
روز و شب بر خویش بندد حالت دیوانگی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.