گنجور

 
مولانا

ای بگفته در دلم اسرارها

وی برای بنده پخته کارها

ای خیالت غمگسار سینه‌ها

ای جمالت رونق گلزارها

ای عطای دست شادی بخش تو

دست این مسکین گرفته بارها

ای کف چون بحر گوهرداد تو

از کف پایم بکنده خارها

ای ببخشیده بسی سرها عوض

چون دهند از بهر تو دستارها

خود چه باشد هر دو عالم پیش تو

دانه افتاده از انبارها

آفتاب فضل عالم پرورت

کرده بر هر ذره‌ای ایثارها

چاره‌ای نبود جز از بیچارگی

گرچه حیله می‌کنیم و چاره‌ها

نورهای شمس تبریزی چو تافت

ایمنیم از دوزخ و از نارها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode