غزل شمارهٔ ۱۲۷۲
باز فرود آمدیم بر در سلطان خویش
بازگشادیم خوش بال و پر جان خویش
باز سعادت رسید دامن ما را کشید
بر سر گردون زدیم خیمه و ایوان خویش
دیده دیو و پری دید ز ما سروری
هدهد جان بازگشت سوی سلیمان خویش
ساقی مستان ما شد شکرستان ما
یوسف جان برگشاد جعد پریشان خویش
دوش مرا گفت یار چونی از این روزگار
چون بود آن کس که دید دولت خندان خویش
آن شکری را که هیچ مصر ندیدش به خواب
شکر که من یافتم در بن دندان خویش
بیزر و سر سروریم بیحشمی مهتریم
قند و شکر میخوریم در شکرستان خویش
تو زر بس نادری نیست کست مشتری
صنعت آن زرگری رو به سوی کان خویش
دور قمر عمرها ناقص و کوته بود
عمر درازی نهاد یار به دوران خویش
دل سوی تبریز رفت در هوس شمس دین
رو رو ای دل بجو زر به حرمدان خویش
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.
مژگان صانعی نوشته:
در برخی نسخه ها مصرع آخر به جای ((رو رو ای دل بجو زر به حرمدان خویش)) این مصرع ذکر شده است:(( رو رو ای دل بجو گل به گلستان خویش)) که به نظر اینجانب بسیار خوش در بیت می نشیند. یعنی اگر می خواهی شمس دین را که مانند گل است بجویی باید به گلستان (( تبریز)) سفرکنی….
امیر نوشته:
باسلام. در سایت واژه کلمه حرمدان را با فتح “ح” و “ر” آورده است. درحالی که دکتر سروش به ضم “ح” و “ر” قرائت می کند. کدام درست است؟
رسته نوشته:
پرسیدهاند که: حَرَمدان درست است یا حُرُمدان؟
در لغتنامهٔ پایانی دیوان شمس ج ۷ نسخهٔ فرورانفر حُرُمدان نوشته شده است به معنی:
کیسهٔ چرمی که به کمر میبستهاند و پول و نقد و غیره را در آن میریختهاند، همیان.
این واژه در آثار مولوی در ده مورد آمده است:
۱) بود درویشی درون کشتیای // ساخته از رخت مردی پشتیای
یاوه شد همیان زر او خفته بود // جمله را جستند و او را هم نمود
کین فقیر خفته را جوییم هم // کرد بیدارش ز غم صاحبدرم
که درین کشتی حرمدان گم شدست // جمله را جستیم نتوانی تو رست
مثنوی دفتر دوم
۲) چونک حق و باطلی آمیختند // نقد و قلب اندر حرمدان ریختند
پس محک میبایدش بگزیدهای // در حقایق امتحانها دیدهای
مثنوی دفتر دوم
۳) هله در ده می بگزیده که مهمان توام // ز پریشانی زلف تو پریشان توأم
تلخ و شیرین لب ما را ز حرم بیرون آر // نقد ده نقد، که عبّاس حرمدان توأم
آنچ دادی و بدیدی که بدان زنده شدم // مردهٔ جرعهٔ آن چشمهٔ حیوان توأم
(عباس = گدای سمج = عباس دوسی)
ترجیعات دیوان شمس
۴) زین فتنه و غوغایی آتش زده هر جایی // وز آتش و دود ما برخاسته ایوانی
با این همه سلطانی آن خصم مسلمانی // بربود به قهر از من در راه حرمدانی
بگشاد حرمدانم بربود دل و جانم // آن کس که به پیش او جانی به یکی نانی
غزل ۲۵۷۴
۵) گر چه که صد شرط کنی بیهمه شرطی بدهی // ز آنک تو بس بیطمعی زر به حرمدان نبری
۶) عشق تو گفت ای کیا در حرم ما بیا // تا نکند هیچ دزد قصد حرمدان تو
غزل ۲۲۴۴
غزل ۲۴۵۵
۷) ایمنیم از دزد و مکر راه زن // زانک چون زر در حرمدان توییم
غزل ۱۶۷۳
۸) کاسهٔ ارزاق پیاپی شدهست // کیسهٔ اقبال حرمدان ماست
غزل ۵۰۴
۹)
حکایتی آورده اند، که پادشاهی بود و او را بندهای بود خاص و مقرب عظیم چون آن بنده قصد سرای پادشاه کردی اهل حاجت قصهها ونامهها بدو دادندی که بر پادشاه عرض دار، او آنرا در چرمدان کردی ، چون در خدمت پادشاه رسیدی تاب جمال او برنتافتی ، پیش پادشاه مدهوش افتادی ، پادشاه در کیسه و جیب و چرمدان او نظرکردی به طریق عشقبازی که این بنده ٔ مدهوش من چه دارد، آن نامه ها را بیافتی و حاجات جمله را بر ظهر آن ثبت کردی و باز در چرمدان او نهادی ، کارهای جمله را بی آنک او عرض دارد برآوردی …. (فیه مافیه).
۱۰ همین غزل مورد بحث
دل سوی تبریز رفت در هوس شمس دین // رو و رو ای دل بجو، زر به حرمدان خویش
که با داستانی که در فیه مافیه آمده است همخوانی دارد. تعداد زیادی از داستانهای فیه مافیه و مثنوی در مقالات شمس هم آمده است از روی آن میتوان دریافت که بیشتر داستانها خاطراتی بودهاند که مولوی از روزهای همصجبتی با شمس به یاد داشته است و در آثارش آنها را بسط داده است.
گاه مولوی از جناس بین حرم و حرمدان ایهامی آفریده است ( موردهای ۳ و ۴ و ۶)، یعنی از حُرُمدان معنی پنهانی حَرَم و یا حَرَمدان را القاء کرده است.
در ادبیات عرب هم همین واژهٔ حرمدان به همین معنی آمده است، در قاموسها گفته شده است که این واژه معرب واژهٔ فارسی چَرمْدان است و دوگونه تلفظ از آن را ضبط کردهاند : حُرُمدان ، حُرَمدان.