گنجور

 
مولانا

گفت درزی ای طواشی بر گذر

وای بر تو گر کنم لاغی دگر

پس قبایت تنگ آید باز پس

این کند با خویشتن خود هیچ کس

خندهٔ چه رمزی ار دانستیی

تو به جای خنده خون بگرستیی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode