بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیهالسلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود میشست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود
کافرک را هیکلی بد یادگار
یاوه دید آن را و گشت او بیقرار
گفت آن حجره که شب جا داشتم
هیکل آنجا بیخبر بگذاشتم
گر چه شرمین بود شرمش حرص برد
حرص اژدرهاست نه چیزیست خرد
از پی هیکل شتاب اندر دوید
در وثاق مصطفی و آن را بدید
کان یدالله آن حدث را هم به خود
خوش همیشوید که دورش چشم بد
هیکلش از یاد رفت و شد پدید
اندرو شوری گریبان را درید
میزد او دو دست را بر رو و سر
کله را میکوفت بر دیوار و در
آنچنان که خون ز بینی و سرش
شد روان و رحم کرد آن مهترش
نعرهها زد خلق جمع آمد برو
گبر گویان ایهاالناس احذروا
میزد او بر سر کای بیعقل سر
میزد او بر سینه کای بینور بر
سجده میکرد او کای کل زمین
شرمسارست از تو این جزو مهین
تو که کلی خاضع امر ویی
من که جزوم ظالم و زشت و غوی
تو که کلی خوار و لرزانی ز حق
من که جزوم در خلاف و در سبق
هر زمان میکرد رو بر آسمان
که ندارم روی ای قبلهٔ جهان
چون ز حد بیرون بلرزید و طپید
مصطفیاش در کنار خود کشید
ساکنش کرد و بسی بنواختش
دیدهاش بگشاد و داد اشناختش
تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی جوشد لبن
طفل یک روزه همیداند طریق
که بگریم تا رسد دایهٔ شفیق
تو نمیدانی که دایهٔ دایگان
کم دهد بیگریه شیر او رایگان
گفت فلیبکوا کثیرا گوش دار
تا بریزد شیر فضل کردگار
گریهٔ ابرست و سوز آفتاب
استن دنیا همین دو رشته تاب
گر نبودی سوز مهر و اشک ابر
کی شدی جسم و عرض زفت و سطبر
کی بدی معمور این هر چار فصل
گر نبودی این تف و این گریه اصل
سوز مهر و گریهٔ ابر جهان
چون همی دارد جهان را خوشدهان
آفتاب عقل را در سوز دار
چشم را چون ابر اشکافروز دار
چشم گریان بایدت چون طفل خرد
کم خور آن نان را که نان آب تو برد
تن چو با برگست روز و شب از آن
شاخ جان در برگریزست و خزان
برگ تن بیبرگی جانست زود
این بباید کاستن آن را فزود
اقرضوا الله قرض ده زین برگ تن
تا بروید در عوض در دل چمن
قرض ده کم کن ازین لقمهٔ تنت
تا نماید وجه لا عین رات
تن ز سرگین خویش چون خالی کند
پر ز مشک و در اجلالی کند
زین پلیدی بدهد و پاکی برد
از یطهرکم تن او بر خورد
دیو میترساندت که هین و هین
زین پشیمان گردی و گردی حزین
گر گدازی زین هوسها تو بدن
بس پشیمان و غمین خواهی شدن
این بخور گرمست و داروی مزاج
وآن بیاشام از پی نفع و علاج
هم بدین نیت که این تن مرکبست
آنچ خو کردست آنش اصوبست
هین مگردان خو که پیش آید خلل
در دماغ و دل بزاید صد علل
این چنین تهدیدها آن دیو دون
آرد و بر خلق خواند صد فسون
خویش جالینوس سازد در دوا
تا فریبد نفس بیمار ترا
کین ترا سودست از درد و غمی
گفت آدم را همین در گندمی
پیش آرد هیهی و هیهات را
وز لویشه پیچد او لبهات را
همچو لبهای فرس و در وقت نعل
تا نماید سنگ کمتر را چو لعل
گوشهاات گیرد او چون گوش اسب
میکشاند سوی حرص و سوی کسب
بر زند بر پات نعلی ز اشتباه
که بمانی تو ز درد آن ز راه
نعل او هست آن تردد در دو کار
این کنم یا آن کنم هین هوش دار
آن بکن که هست مختار نبی
آن مکن که کرد مجنون و صبی
حفت الجنه بچه محفوف گشت
بالمکاره که ازو افزود کشت
صد فسون دارد ز حیلت وز دغا
که کند در سله گر هست اژدها
گر بود آب روان بر بنددش
ور بود حبر زمان برخنددش
عقل را با عقل یاری یار کن
امرهم شوری بخوان و کار کن
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.
بزرگمهر وزیری نوشته:
در بیت ۱۷، ” تا نگرید طفل کی جوشد لبن”
درست آن ” چوشد” است . چوشیدن به معنای مکیدن است و به همین معنا، امروز هم در افغانستان به کار می رود. با توجه که مولوی از بلخ اوده که امروز در افغانستان است، این واژه برای وی بسیار آشنا بوده است. در فرهنگ دهخدا نیز به شکل “چوشیدن” و به همین معنای مکیدن آمده است. خواهشمند است ” جوشد” را به ” چوشد” درست کنید.
با سپاس.
امین کیخا نوشته:
برای هیجان و شور تفش با کسره زیر ف هم داریم
امین کیخا نوشته:
فصل به فارسی افزون بر فرگرد به سادگی هنگام می شود
امین کیخا نوشته:
هوس پایه ساخته شدن وسوسه و وسواس است
امین کیخا نوشته:
نعل به پهلوی نال بوده است در لری هنوز نال است
امین کیخا نوشته:
تفس با فتحه اول معنی هیجان دارد
امین کیخا نوشته:
تفش را از روی یاد و حافظه گفتم که گویا درست نیست و همان تفس درست است
امین نوشته:
به نام خدا
بعد از سلام
جناب وزیری عزیز
از لحاظ منطقی جوشیدن شیر ارتباطی با گریه ی طفل ندارد و شرط در این معنی که شما فرموده اید محقق نمی شود
به دیگر سخن ممکن است طفل بگرید اما شیری در کار نباشد
اما اگر جوشد به نوشد تبدیل شود آن وقت آن ارتباط منطقی هم محقق می شود و نوشیدن شیر تابع گریه ی طفل خواهد بود
اصل کلام مولانا نیز تاکید بر گریستن و فواید آن است
علامه حسن زاده آملی نیز در تاکید این مطلب در الهی نامه اشان آورده اند:
از کودکی راهِ کسب را به ما یاد داده ای
با تشکر از شما و سایت وزین گنجور که فرصت این بحث را آفرید.
در پناه حق
شمس الحق نوشته:
مبحث جالبی است ! در جایی دیگر و حکایت شیخ وامدار هم در مثنوی و چنین بیتی میگوید :
تا نگرید کودک حلوا فروش / بحر بخشایش نمی آید به جوش
این مسئله که در اسلام چرا ادعیه باید ویا بهتر است با گریه همراه باشد تا اثر کند ، مورد سؤال برخی قرار گرفته است .
میترا نوشته:
دبا سپاس بیکران از گنجور و نگارندگان فرهیخته درمورد ضرورت گریه در دعا که جناب شمس الحق فرمودند - جسارتا این نکته در دیدگاه من آمد که گریه باید از روی آگاهی و معرفت حقیقی فرد به وحشت و تاریکی زندان نفس خودش و هوا و ناتوانی وعجز ش برای رهایی و درک شدت فقرش باشد نه صرفا از روی دستور یا تقلید - درا
آن مرید ساده از تقلید نیز
گریهای میکرد وفق آن عزیز
او مقلدوار همچون مرد کر
گریه میدید و ز موجب بیخبر
چون بسی بگریست خدمت کرد و رفت
از پیش آمد مرید خاص تفت
گفت ای گریان چو ابر بیخبر
بر وفاق گریهٔ شیخ نظر
الله الله الله ای وافی مرید
گر چه درتقلید هستی مستفید
تا نگویی دیدم آن شه میگریست
من چو او بگریستم که آن منکریست
گریهٔ پر جهل و پر تقلید و ظن
نیست همچون گریهٔ آن متمن
ین مورد نیز مولانا اشاراتی درخور دارد :
علی عامری نوشته:
درود بر شما
پاسخی که برای مطلب جناب وزیری نوشته شده است بی ارتباط به نکته ایست که ایشان تذکر داده اند. ایشان فرموده اند جوشد به چوشد تبدیل شود. چوشد هم همان معنای مکیدن و چشیدن دارد.