گنجور

 
مولانا

زانک استعداد تبدیل و نبرد

بودش از پستی و آن را فوت کرد

باز حیوان را چو استعداد نیست

عذر او اندر بهیمی روشنیست

زو چو استعداد شد کان رهبرست

هر غذایی کو خورد مغز خرست

گر بلادر خورد او افیون شود

سکته و بی‌عقلیش افزون شود

ماند یک قسم دگر اندر جهاد

نیم حیوان نیم حی با رشاد

روز و شب در جنگ و اندر کش‌مکش

کرده چالیش آخرش با اولش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode