گنجور

 
مولانا

چونک با کودک سر و کارم فتاد

هم زبان کودکان باید گشاد

که برو کتاب تا مرغت خرم

یا مویز و جوز و فستق آورم

جز شباب تن نمی‌دانی به کیر

این جوانی را بگیر ای خر شعیر

هیچ آژنگی نیفتد بر رخت

تازه ماند آن شباب فرخت

نه نژند پیریت آید برو

نه قد چون سرو تو گردد دوتو

نه شود زور جوانی از تو کم

نه به دندانها خللها یا الم

نه کمی در شهوت و طمث و بعال

که زنان را آید از ضعفت ملال

آنچنان بگشایدت فر شباب

که گشود آن مژدهٔ عکاشه باب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode