گنجور

 
نصرالله منشی

ملک را این سخن موافق آمد و بفرمود تا زین کردند،

سبُک تَگی که نگردد ز سُم او بیدار

اگرش باشد بر پشتِ چشمِ خفته گذر

و مستور به نزدیک کارایدون حکیم رفت. و چون بدو پیوست در تواضع افراط فرمود. حکیم شرط بزرگ‌داشت بجای آورد و گفت: موجب تجشم رکاب میمون چیست؟ و اگر فرمانی رسانیدندی من به درگاه حاضر آمدمی، و به صواب آن لایق‌تر که خادمان به خدمت آیند.

تو رنجه مشو برون میا از در خویش

من خود چو قلم همی‌دَوَم بر سر خویش

و نیز اثر تغیر بر بشره مبارک می‌توان شناخت و نشان غم بر غرت همایون می‌توان دید. ملک گفت: روزی به استراحتی پرداخته بودم، در اثنای خواب، هفت آواز هایل شنودم چنانکه به هریک از خواب بیدار شدم، و بر عقب آن چون بخفتم هفت خواب هایل دیدم که بر اثر هریک انتباهی می‌بود، و باز خواب غلبه می‌کرد و دیگری دیده می‌شد. جماعت براهمه را بخواندم و با ایشان باز گفتم، تعبیری سهمناک کردند و موجب این حیرت و ضجرت گشت که مشاهدت می‌افتد. حکیم از چگونگی خواب استکشافی کرد، چون تمام بشنود. گفت: ملک را سهو افتاد، و آن سرّ با آن طایفه کشف نمی‌بایست کرد.

که پدیده است در جهان باری

کار هر مرد و مرد هر کاری

و رای ملک را مقرّر باشد که آن ملاعین را اهلیت این نتواند بود، که نه عقل رهنمای دارند و نه دینی دامن‌گیر. و ملک را بدین خواب شادمانگی می‌باید افزود و صدقات می‌باید داد و هدایا فرمود، که سراسر دلایل سعادت و مخایل دولت دیده می‌شود. و من این ساعت تاویل آن مستوفی بازگویم و پیش مکیدت آن مدبران سپری استوار بدارم، و لاشک هواخواهان مخلص و خدمتگاران یک‌دل برای این کار باشند تا پیش قصد دشمن بازشوند و در دفع غدر خصمان سعی نمایند.

گر خصم تو آتش است من آب شوم

ور مرغ شود حلقه مضراب شوم

ور عقل شود طبع می‌ ناب شوم

در دیده حزم و دولتش خواب شوم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode