گنجور

 
نصرالله منشی

چندانکه ملک این کلمه بشنود شادی و نشاط بر وی غالب گشت، و دلایل فرح و ابتهاج و مخایل مسرت و ارتیاح در ناصیه مبارک او ظاهر گشت.

این منم یافته مقصود و مراد دل خویش

از حوادث شده بیگانه و با دولت، خویش؟

و پس فرمود که: مانع سخط و حایل سیاست آن بود که صدق اخلاص و مناصحت تو می‌شناختم و می‌دانستم که در امضای آن مثال، توقفی کنی و پس از مراجعت و استطاع دران شرعی بپیوندی، که سهو ایران‌دخت اگرچه بزرگ بود عذاب آن تا این حد هم نشایست، و بر تو ای بلار، در این مفاوضت تاوان نیست چه می‌خواستی که قرار عزیمت ما در تقدیم و تاخیر آن عرض بشناسی و به اتقانی تمام قدم در کار نهی، بدین حزم خِرَد و حصافت تو آزموده‌تر گشت و اعتماد بر نیک‌بندگی و طاعت تو بیفزود و خدمت تو دران موقعی هرچه پسندیده‌تر یافت و ثمرت آن هرچه مُهنّا‌تر ارزانی داریم، و خدمتگار باید که به زیور وقار و حزم متحلی باشد تا استخدام او متضمن فایده گردد، و راست گفته‌اند که: زاحم بعود او دع.

پیش حصار حزم تو کان حصن دولت است

بحر محیط سنگ نیارد به خندقی

این ساعت بباید رفت و پرسش ما با فراوان آرزومندی و معذرت به ایران‌دخت رسانید و گفت:

بی طلعت‌ِ تو مجلس‌ِ بی‌ماه بوَد گردون

بی قامت تو میدان‌ِ بی‌سرو بوَد بُستان

و تعجیل باید نمود تا زودتر بباید و بهجت و اعتداد ما که به حیات او تازه گشته است تمام گرداند، و ما نیز از حجرهٔ مفارقت به حجلهٔ مواصلت خرامیم و مثال دهیم تا مجلس خرم بیارایند و بیارند.

زان می‌ که چو آه عاشقان از تف

انگشت کند بر آب زورق را

بلار گفت: صواب همین است و در امضای این عزیمت تردد نیست.

می کش که غم‌ها می‌کشد، اندوه مردان وی کشد،

در راه رستم کی کشد جز رخش بار روستم‌؟

پس بیرون آمد و به‌نزدیک ایران‌دخت رفت و گفت:

روز مبارک شد و مراد برآمد

باز چو اقبال روزگار درآمد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode