گنجور

 
محتشم کاشانی

آن که هرگز نزد از شرم در معشوقی

امشب افکند به سویم نظر معشوقی

امشب از چشم سیه چاشنی غمزه فشاند

که نظر کرد به سویم ز سر معشوقی

امشب از پای فتادم که پیاپی می‌کرد

در دل من گذر از رهگذر معشوقی

امشب از من حرکت رفت که بیش از همه شب

یافتم در حرکاتش اثر معشوقی

از کمر بستنش امروز یقین شد که حریف

بهر من بسته به دقت کمر معشوقی

نوبر باغ جمالست که پیدا شده است

از نهال قد آن گل ثمر معشوقی

...

زنده مانم چو در آمدز در معشوقی

محتشم مژده که پیک نظر آزادیست

به دل از مصر جمالش خبر معشوقی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode