گنجور

 
محتشم کاشانی

یگانه‌ای در دل می‌زند به دست ارادت

که جای موکب حسنش ز طرف ماست زیادت

اگر کشاکش زور قضا بود ز دو جانب

میانهٔ من و او نگسلد کمند ارادت

در این ولایت پر شور و فند خانهٔ کنعان

چه‌ها که مادر ایام کرد در دو ولایت

شکسته رنگی رنج خمار هجر زحد شد

ز گوشه‌ای بدرآ سرخوش ای سهیل سعادت

فتاده حوصلهٔ مرغ روح تنگ خدا را

بده به خسته پیکان خود نوید عیادت

به معبدیست رخ محتشم که می‌کند آنجا

نیاز یک شبه کار هزار ساله عبادت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode