گنجور

 
محتشم کاشانی

ای دهانت را موکل خضر خط بر سلسبیل

رشحه‌ای بر دوزخ آسایان هجران کن سبیل

گر به جای آتش نمرود بودی یک شرار

ز آتش هجران خلل می‌کرد در کار خلیل

آب رود نیل را از دست ناید رفع آن

عشق یوسف بر زلیخا چون کشید انگشت نیل

کام بخشی عالمی را لیک غیر از عاشقان

حاتم وقتی ولی نسبت به خیل خود بخیل

ای به قتل عاشقان خوشوقت چونوقتست آن

کافتد اندر دشت محشر چشم قاتل بر قتیل

محتشم پرواز مرغ قدرت او گرد او

نیست ممکن گر برو بندند بال جبرئیل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode