گنجور

 
محتشم کاشانی

آن شاه حسن بین و به تمکین نشستنش

و آن خیرگی و طرف کله برشکستنش

آن تیر غمزه پرکش و از منتظر کشی است

موقوف صد کمان ز کمانخانه جستنش

سروی است در برم که براندام نازنین

ماند نشان ز بند قبا چست بستنش

سر رشتهٔ رضا به دل غیر بسته یار

اما چنان نبسته که به توان گسستنش

باشد کمینه بازی آن طفل بر دلم

بر همزدن دو چشم و به صد نیش خستنش

صیدیست محتشم که به قیدی فتاده لیک

مرگیست بی‌تکلف از آن قید رستنش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode