گنجور

 
محتشم کاشانی

چو گریم بی تو اشگم از بن مژگان فرو ریزد

که چون خیزم ز جا سیلابم از دامان فرو ریزد

پذیرد طرح کاخ عشرتم دوران مگر روزی

کز آهم این نیلوفری ایوان فرو ریزد

نیامد آن سوار کج کله در مجلس رندان

که مغز استخوانم در تب هجران فرو ریزد

به سرعت بگذرد هر تیرش آخر از دل گرمم

ازو چون قطره آب آهنین پیکان فرو ریزد

به نخلی بسته‌ام دل کز هوائی گر کند جنبش

به جای میوه از هر شاخ وی صد جان فرو ریزد

خموشی محتشم اما سخن سر می‌زند کلکت

به آن گرمی که آتش از دل ثعبان فرو ریزد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode