ای خداوند رای سامی تو
مملکت را همی بیاراید
عزم تو ملک شاه را تیغ است
که چو تیغش ز زنگ بزداید
از غم و رنج و انده و تیمار
این تن من همی بفرساید
چشم سمج سیه همی بیند
پای بند گران همی ساید
بسته اندم چو شیر و بر تن من
چرخ دندان چو شیر می خاید
بند من مار گرزه گشت و فلک
هر زمانم چو مار بفساید
شد تن من چنان که گر خواهد
مگس آسان ز جای برباید
این همه هست و محنت پیری
هر زمان سستیی درافزاید
کار اطلاق من چو بسته بماند
که همی ایزدش به نگشاید
مر مرا حاجتی همی باشد
وز دلم خارشی همی زاید
محملی باید از خداوندم
که ازو بوی لووهور آید
که همی ز آرزوی لوهاور
جان و دل در تنم همی پاید
گرچه او میر محمل شاهی
پر پهن و بزرگ فرماید
اندرین سمج شدت سرما
این تنم را چو زهر بگزاید
چون امیدم بریده نیست ز تو
همه رنجی که بایدم شاید
اهل بخشایشم سزد که دلت
بر تن و جان من ببخشاید
جز ز من هیچ کس بود که تو را
به سزا در زمانه بستاید
بنده تو هزار دستانیست
که همی جز ثنات نسراید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چرخ گردان نهاده دارد گوش
تا ملک مر ورا چه فرماید
زحل از هیبتش نمیداند
که فلک را چگونه پیماید
صورت خشمش ار ز هیبت خویش
[...]
بد ز بد گوهران پدید آید
هر کسی آن کند کزو زاید
مالک آن سنگروت را بر بود
آتش اندر تنش زد و شاید
آهکش کرد خواهد اندر گور
تا بدان بام دوزخ انداید
عزت آن جهان همی باید
گر ذلیلم در این جهان شاید
جز مکارم زشمس دین ناید
سیرت سروران چنین باید
رتبت ملک و زینت دولت
از خصالش همی بیفزاید
معجزات از بیان او خیزد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.