گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای تاخته از غزنین ناگه زده بر سقسین

چونان که به صید اندر بر کبک زند شاهین

در زیر عنان تو آن ابر فلک جولان

در زیر رکاب تو آن برق نجوم آگین

بر باره چو گردون رانده همه شب چون مه

کرده چو بنات النعش آن لشکر چون پروین

از جمع سرافرازان وز جمله کین داران

پیش تو که پیچد سر یا با تو که ورزد کین

شاهی و همه شاهان فرمانبر تو گشته

بر عرصه ملک تو بر پیش تو چون فرزین

سلطان جهانگیری مسعود ملک شاهی

کت قدر فلک رتبت بگذشت ز علیین

هستی تو چو کیخسرو هر بنده به پیش تو

چون رستم و چون بیژن چون نوذر و چون گرگین

اعوان سپاهت را عزم تو کند یاری

اطراف ممالک را تیغ تو دهد تسکین

عدل تو و بذل تو سایر شده و جاری

ای عدل تو را سیرت وی بذل تو را آیین

از فر تو هر مجلس روشن شده و خرم

وز جود تو هر بقعه زرین شده و سیمین

ای پایه قدر و جاه سرمایه ناز و عز

ای قوت تخت و تاج وی بازوی ملک و دین

نوروز بدیع آمد با فتح و ظفر همره

بنگر که چه خوب آمد بادی مه فروردین

از سبزه چون مینا کردست زمین مفرش

وز گلبن چون دیبا بسته ست هوا آذین

از شادی بزم تو امسال بهاری شد

با رتبت خلد آمد با زینت حورالعین

هم گونه هر شادی در باغ طرب می خور

هم زانوی هر نصرت در صدر طرب بنشین

تا دور کند گردون تا نور دهد کوکب

تا سبز بود بستان تا بوی دهد نسرین

هرچ آیدت اندر دل هرچ افتدت اندر سر

از ملک همه آن ران وز بخت همه آن بین

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode