گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای بقد برکشیده همچو سرو و کاشغر

ای رخ خوب تو همچون ماه و از وی خوبتر

این یکی ماه تمام آن ماه را مشکین عذار

و آن دگر سرو روان و آن سرو را زرین کمر

زلف تو چون مشک در مجمر به گاه سوختن

چشم تو چون نرگس اندر باغ در وقت سحر

آن یکی پرتاب و دارد مر مرا با پیچ و تاب

واندگر پر خواب و دارد مر مرا بی خواب و خور

دو رخت لاله ست توده بوینده مشک

دو لبت لعل است و در وی رسته سی و دو درر

قطره ای نوش است پنداری دهانت ای صنم

تارکی مویست پنداری میانت ای پسر

زان نیابی گر بخواهی از دل من جز نشان

زان نبینی گر بخواهی از تن من جز اثر

از وصال تو گشاید بر دلم درهای کام

وز صفات تو به بندد بر دلم راه فکر

این مرا شادان کند چون خدمت شاه جهان

و آن مرا حیران کند چون مدح شاه نامور

سیف دولت شاه محمود آنک سیف دولتش

همچو رای او ستوده دست و چو نامش مشتهر

آن بسان زهد سوی گنج رحمت ره نمای

وآن بسان عقل سوی علم و حکمت راهبر

زیر دست رای او شد رونق تابنده ملک

زیر پای قدر او شد تارک تابنده خور

این یکی اندر جهان خسروی کرده وطن

واندگر بر آسمان سروری کرده مقر

جاه و نامش در جهان گسترده و تابان شده

این یکی رخشنده خورشید آندگر تابان قمر

این همه گیتی گرفته چون ارادت بی گمان

وآن همه عالم رسیده همچو فکرت بی مگر

نیزه و تیرش به هنگام جدال بدسگال

این همه گردد قضا و وآن همه گردد قدر

این نیارامد مگر در جسم حاسد چون روان

وآن نیاساید مگر در چشم اعدا چون بصر

ماه شوال آمد ای شه سوی تو با عید جفت

هر دو گردند از سرور و از نشاطت بهره ور

این یکی آورد سوی تو نعیم و عز و ناز

و آن یکی آورد زی تو یمن و سعد کام و کر

مر خجسته باد عید و رفتن ماه صیام

باد ملکت بی زوال و باد تختت بی خطر

این یکی بادت به بخت و دولت عالی معین

و آن یکی بادت ز جور گنبد گردون سپر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode