روزی بس خرمست، می گیر از بامداد
داد زمانه بده کایزد داد تو داد
خواسته داری و ساز، بیغمیت هست باز
ایمنی و عز و ناز، فرخی و دین و داد
نیز چه خواهی دگر، خوش بزی و خوش بخور
انده فردا مبر، گیتی خوابست و باد
رفته و فرمودنی، مانده و فرسودنی
بود همه بودنی، کلک فرو ایستاد
میخور کت بادنوش، بر سمن و پیلگوش
روز رش و رام و جوش، روز خور و ماه و باد
آمد نوروز ماه می خور و می ده پگاه
هر روز تا شامگاه، هر شب تا بامداد
بارد دُر خوشاب، از آستین سحاب
وز دم حوت آفتاب، روی به بالا نهاد
برجه تا برجهیم، جام به کف برنهیم
تن به می اندر دهیم، کاری صعب اوفتاد
مرغ دلانگیز گشت، باد سمنبیز گشت
بلبل شبخیز گشت، کبک گلو برگشاد
بلبل باغی به باغ، دوش نوایی بزد
خوبتر از باربد نغزتر از بامشاد
وقت سحرگه چکاو، خوش بزند در تکاو
ساعتکی گنج گاو، ساعتکی گنج باد
رعد تبیره زنست، برق کمند افکنست
وقت طرب کردنست، می خور کت نوش باد
قوس قزح، قوسوار، عالم فردوسوار
کبک دری کوسوار، کرده گلو پر ز باد
باغ پر از حجله شد راغ پر از کله شد
دشت پر از دجله شد، کوه پر از مشک ساد
زان می عنّابگون، در قدح آبگون
ساقی، مهتابگون ترکی، حورانژاد
ای بدل ذویزن، بوالحسن بن الحسن
فاعل فعل حسن، صاحب دوکف راد
در همه کاری صبور، وز همه عیبی نفور
کالبد تو ز نور، کالبد ما ز لاد
فضل و کرم کرد تست، جود و سخا ورد تست
دولت شاگرد تست گوهر و عقل اوستاد
ویژه تویی در گهر، سخته تویی در هنر
نکته تویی طرفهتر از نکت سندباد
ای عوض آفتاب، روز و شبان به آب و تاب
تو به مثل چون عقاب، حاسد ملعونت خاد
گفتهامت مدحتی، خوبتر از لعبتی
سخت نکو حکمتی، چون حکم بن معاذ
جایزه خواهم یکی، کم بدهی اندکی
ور ندهی بیشکی، ز ایزد خواهم عیاذ
سیم تو زی من رسید، جامه نیامد پدید
جام بباید کشید، جامه ببایدت داد
هست در آن بس کشی جامه ز تن برکشی
برفکنی برکشی بندهت را بر چکاد
بنده بنازد بدان، سر بفرازد بدان
کس نگذارد بدان چون بچه بایست شاد
تا طرب و مطربست، مشرق و تا مغربست
تا یمن و یثرب است، آمل و استارباد
بنشین خورشیدوار، می خور جمشیدوار
فرخ و امیدوار چون پسر کیقباد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون به بنفشه ستان کز شب دیجور زاد
تازه سمن ها شکفت ار نفس بامداد
گویی هر زر و سیم که داشت در مغز دل
خاک به رخ برفشاند سنگ به دل در نهاد
از پس پنجاه سال عشق به ما چون فتاد
از بر ما رفته بود روی به ما چون نهاد
بر دل من مهر بود مهر دلم چون شکست
بر دل من قفل بود قفل درم چونگشاد
داد من از دلبری است کاو ندهد داد من
[...]
دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
[...]
آه که بار دگر آتش در من فتاد
وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد
آه که دریای عشق بار دگر موج زد
وز دل من هر طرف چشمه خون برگشاد
آه که جست آتشی خانه دل درگرفت
[...]
دوش نسیم سحر بادم مشک وز باد
نزد من آمد مرا مژده جانبخش داد
گفت که دارای ملک خسرو جمشید فر
آنکه مشید از اوست قاعده دین و داد
خسرو گردنکشان یحیی سلطان نشان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.