گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای شهٔ مشرق شده چون آفتاب

وز تو جهان در حد مغرب بتاب

گر همه بر ماه رسد افسرم

هم به ته پای تو باشد سرم

رو تو چو خورشید زمشرق برآی

من بسم ، اسکندر مغرب گشای

نا تو به مشرق بوی و من به غرب

حربه خورد هر که درآید به حرب

ور به ملاقات رهی رای تست

افسر من خدمتی پای تست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode