شمارهٔ ۹۳۶
کسی که بوی تواش در دماغ می افتد
ز زندگانی خویشش فراغ می افتد
شدم ز زلف تو دیوانه، آه مسکینی
که این خیال کجش در دماغ می افتد
به قطره سوز دل من همی کشد زین چشم
چو شعله شعله گلی کز چراغ می افتد
نمی زید که دل سوخته ست خوردن او
بگوی اگر چه که بر کشته داغ می افتد
خبر ز داغ دلم می دهد به بوی جگر
ز خون دیده که بر جامه داغ می افتد
ز بهر سوزش مرغان به باغ من چه روم؟
که ناله می کنم آتش به باغ می افتد
من اوفتاده به پایان، نهفته پیش درش
لبش به خنده که خسرو به لاغ می افتد
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.