فغان که جان من از عاشقی به جان آمد
ز دست چشم و دل خویش در فغان آمد
به راه دیدم و گفتم رود به خانه، نرفت
به سویم آمد و اندر میان جان آمد
ندیده بودم و دعوی صبر می کردم
دلم نماند در آن دم که ناگهان آمد
تو دیر زی که مرا جان من بکشت امروز
نظاره تو که چون عمر جاودان آمد
به گردن دگران آمدم شب از کویت
به پای خویش ز کوی تو چون توان آمد
غم تو دوش همی برد جان، به دل شد صلح
دل کسان که خیال تو در میان آمد
گران نیامده کوه غم تو بر دل من
دمی ز وصل زدم، بر دلت گران آمد
ز ابرویت که به کشتی سرنگون ماند
امید غرق شد و عمر بر کران آمد
نمانده بود ز خسرو اثر که دی ناگاه
تو رخ نمودی و بیچاره زان جهان آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد
مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش
مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد
چه میکنی به چه مشغولی و چه میطلبی
[...]
از این بشارت خرْم که ناگهان آمد
هزار جان غمی گشته شادمان آمد
گمان بری که سوی جان خستگان فراق
صبا بمژدۀ جانان ز گلستان آمد
که افتاب شریعت بطالع مسعود
[...]
بیا، که بیرخ زیبات دل به جان آمد
بیا، که بیتو همه سود من زیان آمد
بیا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت
بیا، که بیتو دلم جمله در میان آمد
بیا، که خانهٔ دل گرچه تنگ و تاریک است
[...]
زآسمان و زمین مژده ناگهان آمد
که آفتاب زمین ماه آسمان آمد
لوای فوج حکومت بقبله گاه رسید
همای اوج سعادت بآشیان آمد
دوجنبش است که از غایت جلالت قدر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.