گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ترک من چون تیر مژگان برکشد

ماه گردون را سپر در سر کشد

در دلم تیرش ترازویی شود

وز درون سینه جان می برکشد

چون رسن بازی کند زلفین او

گردن خورشید در چنبر کشد

دل کنم بر آتش رویش کباب

چون لب میگون او ساغر کشد

چشمت از مژگان چون نوک قلم

بر فسون جادوان خط در کشد

راست گویی، مردم چشم من است

چون قبای آبگون در بر کشد

خط طوطی رنگ او، یارب، کجاست؟

تا به منقار از لبش شکر کشد

مست کرده نرگس غلتان او

وز مژه بر جان من خنجر کشد

از لبت چون باده نوشان خیال

چشم خسرو خانه خمار شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode