گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باز از رندی علم بر آسمان خواهم کشید

روز پیری جام با یار جوان خواهم کشید

تیر غمزه ترک چشمش از کمان ابروان

سوی سینه گر گشاید، من به جان خواهم کشید

پیشکش آرند هر یک سیم و زر در پیش او

من دل پر خون و جان ناتوان خواهم کشید

بگذر، ای ناصح، ز من امروز بگذارم که باز

جامی می بر روی یار مهربان خواهم کشید

گر مددگاری رسد از اخترا مسعود من

امشب از لعل لبش راح روان خواهم کشید

سوی خسرو التفاتی گر نماید آن سوار

زیر پایش سر چو خاک آستان خواهم کشید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode