لب از تو وز شکر پیمانه ای چند
رخ از تو وز ختن بتخانه ای چند
چو در پیمودن آری خرمن حسن
روان کن سوی ما پیمانه ای چند
درازی هست در موی تو چندان
که می باید به هر مو شانه ای چند
بیازارد گرت زان شانه مویی
به پیشت بشکنم دندانه ای چند
سر آن روی آتشناک گردم
بیاید شمع را پروانه ای چند
به زلف و عارضت دلهای سوزان
شب است و آتش و دیوانه ای چند
مخسپ امشب که از بی خوابی خویش
بگویم پیش تو افسانه ای چند
ز چشمم دانه دانه می چکد آب
چو مرغان قانعم با دانه ای چند
خوشم با عشق تو بی عقل و بی جان
نگنجد در میان بیگانه ای چند
بر آگرد دلم کز جستجویت
مرا هم کشته شد ویرانه ای چند
براتم کن ز لب بوسی و بنویس
هم از خون دلم پروانه ای چند
وگر نیشی زند از غمزه مست
ز خسرو بشنود افسانه ای چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
من و از خون دل پیمانهای چند
تو و پیمانه با بیگانهای چند
به پیشت درد دل میگویم افسوس
که در گوشت بود افسانهای چند
همان به کآشنا محروم ماند
[...]
نگویم دور زد پیمانه ای چند
شد از صهبا تهی میخانه ای چند
بگرد هم پی درمان هم لیک
چه تدبیر آید از دیوانهای چند
فزاید کاش آن آهی که هر شب
ازو روشن شود کاشانهای چند
نیاساید دلی یارب کزان هست
[...]
شدن همصحبت دیوانهای چند
حقیقت جستن از افسانهای چند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.