گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

شکر پیش لبت شیرین نگویند

رخت را لاله و نسرین نگویند

ز دیده می کنم شکر خیالت

اگر چه ظلم را تحسین نگویند

من از تو گشته گشتم وای و صد وای

گرت حال من مسکین نگویند

دل گم گشته، گر یابم نشانش

دران گیسوی چین در چین نگویند

دلا، گر جان ستد، خواهش مکن، زانک

به تأخیری سخن چندین نگویند

چنانش لطفها کرده ست زنهار

که با آن کافر بی دین نگویند

کند خلقی دعای صبر و عاشق

ز کین عاشقان آمین نگویند

بر او من عاشقم، ور پرسد آن ماه

همه چیزش بگویند، این نگویند

کسان کاین قصه خسرو شنیدند

حدیث خسرو و شیرین نگویند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode