گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سخن در پرده می گویی، زبان دانی همین باشد

دلم از غمزه می جویی، فسون خوانی همین باشد

اگر فرمان دهی بر من، طریق بندگی دارم

چو می دانی طریق بنده فرمانی همین باشد

مرا کشتی به تیغ غم، نمی گویم پشیمان شو

سری ز افسوس در جنبان، پشیمان همین باشد

سلیمان دولتی از رخ، چرا خط می کشی بر من

به موران می دهی خاتم، سلیمانی همین باشد

زهر مو بسته ای زنار و می گویی مسلمانم

بگویید، ای مسلمانان، مسلمانی همین باشد؟

در خوبان زدی، خسرو، همی دانم سزا دیدی

سزای آنچنان کاری، نمی دانی همین باشد؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode