گیرم که نیست پرسش آزادگان فنت
کم زانکه گاه آگهیی باشد از منت
خورشیدوار یک نظری کن که بر درند
سرگشته صد هزار چو ذرات روزنت
ترکی و بهر رزم زره نیست حاجتت
بس باشد آب دیده عشاق جوشنت
تو دانی و کسان، بحلت باد خون من
باری ز بار من بود آزاد گردنت
افتادگان که بر سر کویت شدند خاک
دامن کشان مرو که نگیرند دامنت
تو آفتاب حسنی و من در شب فراق
وین تیره روزیم شده چون روز روشنت
مردم ازین هوس که چو جان در برت کشم
کز جانست زنده هر کس و جان من از تنت
پیکان درون دل مکن، ای پندگو، زیان
نی خار پاست اینکه برآید به سوزنت
بهر خدای چهره ز نامحرمان بپوش
خسرو بس است بلبل نالان به گلشنت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
تا کی ز دیر آمدن و زود رفتنت
خون ریزم از دو دیده که خونم به گردنت
جای تو نیست سینه تاریک و تنگ من
تشریف ده که جای کنم چشم روشنت
دارم ز تو به هر سر مویی هزار درد
[...]
نا دیده میکنی، چو فتد دیده بر منت
جانم فدای دیدن و نادیده کردنت
فردا، که ریزه ریزه شود تن بزیر خاک
برخیزم و چو ذره درآیم ز روزنت
با آنکه رفت روشنی چشمم از غمت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.