گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گر باغ پر شکوفه و گلزار خرم است

ما را چه سود، چون دل ما بسته غم است

چون باد صبح کرد غم آباد کاینات

بسیار جسته ایم، دلی شادمان کم است

جز سیل غم نبارد ازین سقف نیلگون

مسکین کسی که ساکن این سبز طارم است

جز خون دل مدام نباشد شراب او

هر جا یکی فقیر در اطراف عالم است

اهل تمیز خوار و حقیرند نزد خلق

جاهل به نزد خویش به غایت مسلم است

چشم طرب چگونه توان داشتن ز چرخ

کاین خیره گرد نیز ز اصحاب ماتم است

زابنای روزگار وفایی ندید کس

رحمت بر آن کسی که به ایشان نه همدم است

حقا که یک پیاله دردی و پای خم

خوشتر بسی ز جام و سراپرده جم است

خسرو، برو، به کنج قناعت قرار گیر

می نوش و سر متاب ز یاری که محرم است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode