گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

نگارا، روز عیش و شادمانیست

هوای سبزه و صوت و اغانیست

مرا بی تو چه جای زندگانیست

که دل بی عشق و جان بی شادمانیست

ز چشم خویش ترسانم به رویت

که عشقت سرنوشت آسمانیست

ز بدخویی جگر خون کرد چشمت

مگر بد خوئیش از ناتوانیست

چرا دل برد و منکر گشت زلفت

که بر هر موی او از خون نشانیست

مزن مژگان زهرآلوده بر من

عنایت کن که وقت مهربانیست

همه کس همنشین تست جز من

که مرگم همنشین زندگانیست

کمر را با میانت عهد بندیست

سخن را با دهانت کامرانیست

فغان من به گوش خویش بشنو

که بزمت را نوای خسروانیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode