گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سبزه همان و گل و صحرا همان

باغ همان، سایه همان، جا همان

گرد چمن شاهد زیبا بسی

در دل من شاهد زیبا همان

پهلوی من صد بت جان بخش، وای

آن که مرا می کشد، الا همان

در چمنی هر کس و من بر درش

باغ من آن است و تماشا همان

نام نماند از دل و جان و هنوز

عشق همان است و تمنا همان

چشم مرا سیل ز دریا گذشت

سوختگی دل شیدا همان

قهر تو لطفی ست که عشاق را

خار همان باشد و خرما همان

فرق میان دو لبت کی توان

خضر همان است و مسجد همان

از تو بلا وز دل خسرو رضا

کز تو همان شاید و از ما همان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode