گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر شب از شوق جامه پاره کنم

عاشق عاشقم، چه چاره کنم

گر برآید مه از گریبانش

دامن از گریه پر ستاره کنم

از درونم برون نخواهد رفت

گر چه صد جای سینه پاره کنم

خون شد این دل، نگر ز بهر جفات

دل دیگر ز سنگ خاره کنم

جرعه ای گر بیابم از لب تو

صوفیان را شراب خواره کنم

چند گویی که صبر کن در هجر

گر توانم هزار باره کنم

من همی میرم و تو آب حیات

چون توانم ز تو کناره کنم

تو کنی جور بر دل خسرو

من چو بیگانگان نظاره کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode