گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بیا که بهر تو جان در بلا گرو کردم

بتی خریدم و هر دو سرا گرو کردم

تنی شکسته به خاکی فروختم بر در

دلی خراب به تیغ جفا گرو کردم

غلام راتبه خوار غم توام، مفروش

که رخت عمر به دست بلا گرو کردم

اگر چه سر بفروشم، خزید نتوان باز

چنین که دل به گل عشق و پا گرو کردم

چه روز بود که افتاد در سر این سودا

که دل به مهر و زبان در دعا گرو کردم

اگر ستاند و منکر شود، حلالش باد

متاع دل که بدان آشنا گرو کردم

سگم، اگر ندهم جان به بوی او بر باد

بدین قرار نفس با صبا گرو کردم

دلت چو در خور عشق است، خسروا، افسوس

که قیمت گهری بر گدا گرو کردم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode