گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بخرام تا به زیر قدم پی سپر شویم

خاکیم در رهت، قدمی خاک تر شویم

گر بخششی دگر نکنی، خون من بریز

باری بدین بهانه به نامت سمر شویم

عقلم ز نام و ننگ خبر می دهد هنوز

بنمای یک کرشمه که تا بی خبر شویم

شبها قرار نیست، دمی گر بود قرار

بادی وزد زلف تو زیر و زبر شویم

ما را نماند خواب، رها کن که بعد از این

بر پات رو نهیم و به خواب دگر شویم

ما را دگر مگوی که جای حواله نیست

دل کو که ناوک دگری را سپر شویم

مقصود خسرو است ز تو یک نظر که تا

هر روز نیم کشته آن یک نظر شویم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode