عهدها را گه آن شد که ز سر تازه کنیم
مهرها را به دل خسته اثر تازه کنیم
غزل سوخته خواهیم از آن مطرب مست
داغ دیرینه خود باز ز سر تازه کنیم
جگر سوخته را ریش کهن بگشاییم
دردها را به همه شهر خبر تازه کنیم
دوست را درد دل خود به فغان یاد دهیم
باغ را ناله مرغان سحر تازه کنیم
باده نوشیم بران روی و پیاله هر دم
گر به نیمی رسد از خون جگر تازه کنیم
مست و لایعقل با دوست به بازار شویم
قصه عشق به هر کوچه و در تازه کنیم
چون خورده باده، لبش پاک کنیم از دامن
وز سر آلودگی دامن تر تازه کنیم
امشب آن است که افسانه هجران گوییم
ور ترا خواب برد، بار دگر تازه کنیم
زنده داریم از این پس شب، اگر عمر شود
پس دعای شه جمشید گهر تازه کنیم
زلف آشفته از آن روی به یک سوی نهیم
جان آزرده خسرو به نظر تازه کنیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه مقامی که در آن زاد سفر تازه کنیم
نه غباری که از آن سرمه نظر تازه کنیم
سوی این بادیه هرگز نوزیدست نسیم
سینه بر برق گشاییم و جگر تازه کنیم
همه از شعله چو پروانه پر انداخته ایم
[...]
عشق کو تا (به) نم اشک نظر تازه کنیم
نمک شور قیامت به جگر تازه کنیم
دست کوتاه کنیم از کمر رشته جان
عهد و پیوند به آن موی کمر تازه کنیم
از سر جان و دل آغوش گشا برخیزیم
[...]
وقت آن است که آیین دگر تازه کنیم
لوح دل پاک بشوییم و ز سر تازه کنیم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.