گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بیا ساقی که ما در می فتادیم

به خدمت پیش میخواران ستادیم

سر رندی چو گم کردیم در فسق

کلاه صوفیان را کج نهادیم

رها کن غرقه گردیم ار برانیم

میان می، چو اندر می فتادیم

چه جای توبه چون می می بنوشیم

که از خوبان به خون روزه گشادیم

مرادی از غم او عشق داریم

چه داند او گر از غم نامرادیم

بکش، ای خوش پسر، ما را به یک ناز

همان پندار کز مادر نزادیم

بده یک جام کیخسرو به خسرو

همان انگار ما هم کیقبادیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode