گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سوار من از من عنان در مکش

یک امروز از گفت من سر مکش

ز دل نقش ابروی خود برمگیر

به کشتن ز قربان کمان برمکش

اگر خنجر غمزه بهر سزاست

سر اینک فدای تو، خنجر مکش

چو سلطان شدی بر دلم خط میار

ولایت به فرمانست، لشکر مکش

مژه تیز بر جان خسرو مزن

چنان تیر بر صید لاغر مکش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode