گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ز دوری تو چو خونابه من افزون شد

مرنج ز اشک من ار آستانت گلگون شد

به گرد کوی تو مردم، نگفتیم که سگی

فتاده بود درین کوی، حال او چون شد

بکش به ناز جهانی که شکل و شوخی تو

نه کم ز فتنه دهر و بلای گردون شد

کرشمه چند کنی، یک نظر به گوشه چشم

بدین طرف که جگرهای بیدلان خون شد

به خون دیده نوشتم چو قصه دل خویش

درست نسخه ای از داستان مجنون شد

تو پای پیش نهادی به ره که بخرامی

به پای پس زدن خسته صبر بیرون شد

خیال خنده تست این نه گریه خسرو

که چشمهاش چنین پر ز در مکنون شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode