گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

فلک با کس دل یکتا ندارد

ز صد دیده یکی بینا ندارد

درخت دهر سر تا پای خارا است

تو گل جویی و او اصلا ندارد

جهان از مردمی ها مردمان را

نویدی می دهد، اما ندارد

کسی از هفت بام چرخ بگذشت

که باغ هشت در مأموا ندارد

کسی کاین جا مربع می نشیند

در ایوان مثمن جا ندارد

چرا خسرو، نیندیشی تو امروز؟

از آن فردا که پس فردا ندارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode