گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر سو که با هزار کرشمه خرام تست

صد دل فتاده پیش به هر نیم گام تست

وه آن تویی و یا مه گردون و یا خیال

ماهی که گاه گاه به بالای بام تست

جانم فدای زلف تو آندم که پرسمت

کاین چیست موی بافته، گویی که دام تست

خود را ز تو سلام کنم زان همی زیم

میرم ازین گمان نبرم کاین سلام تست

مستی گرم تمام بسوزد عجب مدار

زینسان که دل به پختن سودای خام تست

چون می کشی مرا ز کف خویش بیش ازین

یک جرعه ای بریز که ای کشته شام تست

خونم نگین نگین که فرو می چکد ز چشم

بر هر نگین ز کلک وفا نقش نام تست

جانی که هست در کف اندیشه ها گرو

بر رخ ز خون قباله نوشتم که نام تست

خسرو که هندوانه سخن کج کج آورد

یک خنده کن وظیفه او، چون غلام تست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode