گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای سنبل تازه دسته بسته

وافکنده بر آب دسته دسته

خط تو بنفشه ئی نباتی

قدّ تو صنوبری خجسته

آن هندوی پر دل تو در چین

بس قلب دلاوران شکسته

در دیده ی من خیال قدّت

چون سرو ز طرف چشمه رسته

پیش دهن شکر فشانت

بی مغز بود حدیث پسته

چون زلف تو در کشاکش افتاد

شد رشته ی جان ما گسسته

دریاب که بازکی دهد دست

صیدی که بود ز قید جسته

برخیز و چراغ صبگاهی

زاه سحرم نگر نشسته

خواجو دل خسته را بزنجیر

در جعد مسلسل تو بسته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode