گنجور

 
خواجوی کرمانی

قدحی ده، ای بر آتش تتقی ز آب بسته

که بآفتاب ماند ز قمر نقاب بسته

نظری کن ای زرویت دل نسترن گشاده

گذری کن ای ز بویت دم مشک ناب بسته

قمرت بخاک هندو خطی از حبش گرفته

شکرت بخطّ مشکین تب آفتاب بسته

شه عرصه ی فلک را بدوزخ دو دست برده

رخ ماه چارده را بدو شب حجاب بسته

بامید آنک روزی کشم از لب تو جامی

من دل شکسته دل در قدح شراب بسته

لب لعل آبدارت شکرت فتاده در می

سر زلف تابدارات گرهی بر آب بسته

دو کلاله ی معنبر شده گرد لاله چنبر

تتقی بر ارغوانت ز پر غراب بسته

دل هر شکسته دل بفریب صید کرده

من زار خسته دل را بکرشمه خواب بسته

من خسته چون ز عالم دل ریش در تو بستم

بسرت بگو که داری درم از چه باب بسته

بگشای عقده ی شب بنمای مه ز عقرب

که شد از نفیر خواجو گذر شهاب بسته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode