گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای بت یاقوت لب وی مه نامهربان

شمع شبستان دل گلبن بستان جان

گاه صبوحست و جام وقت شباهنگ و بام

صبح دوم در طلوع مرغ سحر در فغان

مردم چشمم شبی تا بسحر پاس داشت

گرچه بر ایوان ماست هندوی شب پاسبان

ای مه آتش عذار آب چو آتش بیار

آتش رخ بر فروز و آتش ما را نشان

گر بگشائی بقاب شمع فلک گو متاب

ور بنوازی نوا مرغ سحرگو مخوان

خواجو اگر عاشقی حاجت گفتار نیست

گونه زردت بسست شرح غمت را بیان

گر بزبان آوری سوسن آزاده ئی

برخی آزاده ئی کو نبود ده زبان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode