گنجور

 
خواجوی کرمانی

از عمر چو این یک دو نفس بیش نداریم

بنشین نفسی تا نفسی با تو برآریم

چون دل بسر زلف سیاه تو سپردیم

باز آی که تا پیش رخت جان بسپاریم

جز غم بجهان هیچ نداریم ولیکن

گر هیچ نداریم غم هیچ نداریم

ز آنروی که از روی نگارین تو دوریم

رخسار زر اندوده بخونابه نگاریم

دیوانه آن غمزه ی عاشق کش مستیم

آشفته ی آن سلسله ی غالیه باریم

با طلعت زیبای تو در باغ بهشتیم

با بوی خوشت همنفس باد بهاریم

از باده نوشین لبت مست و خرابیم

وز نرگس مخمور تو در عین خماریم

هم در تو اگر زانک ز دست تو گریزیم

هم با تو اگر زانک پیام تو گزاریم

چون فاش شد این لحظه ز ما سرّ اناالحق

فتوی بده ای خواجه که مستوجب داریم

آنرا غم دارست که دور از رخ یارست

ما را چه غم از دار که رخ در رخ یاریم

دی لعل روان بخش تو می گفت که خواجو

خوش باش که ما رنج تو ضایع نگذاریم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode